۳۰ تیر ماه
این اولین لباسی بود که از خیابان بهار برای دخترم خریده بودم و جالب اسم سرهمی لیانا درصورتی که ما اصلا نمی دانستیم اسم خوشگلت میخواهد بشود لیانا ...
جشن کوچولو خانوادگی برای لیانا جون
دختر قشنگم ۱۰ روزگی تو بیمارستان بودی نتونستم جشن بگیریم هم به خاطر کرونا هم به خاطر اینکه بیمارستان بودی بعد از ترخیص یک جشن کوچک خانوادگی گرفتیم. ...
۲۸ تیر اولین بی قراری لیانا جونم
۲۴ تیر ماه
تا ۲۵ تیر دوباره باید بیمارستان بمانیم
ای خدایا انشاااله همیشه بچه ها سالم باشند دختر من هم همین طور روز ۱۸ خوشحال بودم که میخواهیم مرخص شویم ولی گفتن فعلا مرخص نمیشود تا ۲۵ ای خدا این روزهای بد زودتر تمام شود. الهی آمین
۱۱ روزگی بند ناف لیانا جونم افتاد
۱۴ تیر بدترین روز زندگی مامان وحیده
۱۴ تیر روز شنبه بود من از قبل دیده بودم لیانا زردی دارد روز پنجشنبه نوبت غربالگری داشت وقتی بابا سعید و مامان پروین بردند غربالگری خانه بهداشت گفتند چک کنند ببینند زردی دارد یا خیر گفتند ندارد ای کاش به حرف خانه بهداشت گوش نمی کردم ای کاش اصلا خانه بهداشت نمی رفتم روز جمعه دیدم زردی زیاد تر شده چند تا جا دکتر سراغ گرفتیم تا شنبه ببریم دکتر بالاخره دکتر اسدی پیدا کردیم ۵ بعدازظهر وقت داد بردیم بعد از معاینه گفت زردی ۱۸ خیلی بالا اگر چند روز زودتر آورده بودند فقط دستگاه میدادم خانه رفع میشد ولی الان باید بستری کنید بیمارستان کودکان بهرامی من هم بابت بخیه ها وقت داشتن بروم دکتر ادیب بکشد ولی نشد برویم سریع رفتیم بیمارستان بهرامی داخل دستگاه گذا...
خاطرات روز زایمان
۷ تیر خیلی حالم بد بود از صبح تو رختخواب بودم چند روز بود نتوانستم غذا بخورم تب و لرز و دل درد و شکم درد تا بعدازظهر تحمل کردم واقعا حال خوبی نداشتم زنگ زدم دکتر شرح حال دادم گفت فردا ۹ صبح برای زایمان بیایم شب تا صبح با لرز و بی خوابی گذارندم حتی برای شام هوس ماکارونی کرده بودم با سختی تمام ماکارونی درست کردم فقط یک قاشق خوردم اصلا نتوانستم بخورم ۵ صبح رفتم حمام کردیم خواستیم ویانا را بگذارم پیش خاله مهسا و الهام که باهم بروند سرکار ولی تو ترافیک شدید گیر کردیم نشد ویانا برود پیش خاله ها تا شب تو بیمارستان بهانه گیری و گریه میکرد و خسته شده بود رسیدیم بیمارستان مدارک پزشکی خانه جا مانده بود دوباره بابا سعید و ویانا برگشتند خانه من تنها ماند...
اسم خوشگل دخترم تغییرکرد
من و بابایی آبجی ویانا از وقتی تو شکم مامان بودی اسمت گذاشته بودیم وانیسا حتی عکسهای آتلیه. لباس مخصوص اسم قشنگت بعد از یک هفته پیگیری و درخواست مجدد به ثبت احوال موفقت نشد یم هنوز دوست داریم اسمت وانیسا بود آبجی ویانا قبول نمیکنه؟ لیانا را صدا کنیم ولی چاره ای نیست اسم خوشگلت از وانیسا به لیانا تغییر کرد اسم لیانا را هم خاله لیلا انتخاب کرد. لیانا یعنی بانوی درخشان و زیبا رو